1217-1276 ش / 1315-1254 ق / 1838-1897 م
انديشهي سياسيِ سيد جمال الدين اسدآبادي (2)
غرب
1. وجوه دوگانه غرب
غرب هم يکي از مؤلفههاي بيروني انحطاط جوامع اسلامي از ديدگاه سيد جمالالدين اسدآبادي است. دنياي غرب براي سيد جمالالدين اسدآبادي داراي دو وجه اصلي است که وي درگفتمان اصلاحي خود به هر دو وجه نظر دارد. به يکي از وجوه، نگاه سلبي دارد و به وجه ديگر، نگاه ايجابي. در انديشه سيد جمالالدين دنياي غرب مظهر تمدن و پيشرفت (در ابعاد علمي، سياسي، صناعي، تجاري، زراعي و غيره) است که به مدد علوم جديد توانسته است ثروت و قدرت عظيمي را به دست آورد. وجه دوم غرب در انديشه سيد جمالالدين، وجه سلطهگري آن است که اين نظر به دليل قدرت و برتري است که از طريق علم حاصل شده است. سيد جمالالدين ضمن توجه به انديشه جديد در غرب و پيدايش جديد غربي، وجه دروني آن تمدن را به ديده اعجاب و تحسين مينگرد و از همت مردمان غرب در راه آزادي و ترقي ستايش ميکند، اما وجه بيروني غرب را که وجه سلطهگري آن است، به شدت مورد نکوهش و مخالفت قرار ميدهد و آن را يکي از عوامل اصلي انحطاط جوامع اسلامي ميداند و غريبان را به دليل مشي سلطهجويانه آنها محکوم ميکند و مسلمانان را به دفع سلطه آنان فرا ميخواند. سيد جمال به توجه به گذشته درخشان تمدن اسلامي و عناصر دروني ديانت اسلامي، طاقت ديدن ضعف و انحطاط مسلمين و سيطره دُوَل غربي بر آنان را ندارد و مسلمانان را به مبارزهاي عظيم براي دفع عوامل و زمينههاي اين سلطه که همانا استبداد، اختلاف و تفرقه در جهان اسلام و عقبماندگي علمي است، فرا ميخواند. بنابراين، مسئله مهمي که سيد جمالالدين در ريشهيابي انحطاط از بُعد بيروني به آن توجه ميکند و با توجه به اوضاع جوامع اسلامي در آن دوران، آن را برجسته ميکند، موقعيت بيگانگان در يک کشور است. سيد جمال معتقد است که تواريخ و ناموس خداوندي ثابت ميکند که دولتها زماني ميتوانند مصون و ايمن بمانند که بيگانگان در آن به هيچ يک از منصبهاي اصلي گماشته نشوند. دولتهايي که به اين اصل توجه و عمل کردهاند، نه منزلت خود را از دست دادهاند و نه در پرتگاه انحطاط و سقوط قرار گرفتهاند، ولي زماني که بيگانگان در آن مملکت وارد شده و مناصب والايي را عهدهدار شدهاند، آن دولت ديگر از تباهي مصون نمانده است و بروز اين در هر دولتي نشانه خرابي و فساد ميباشد. (2) اصولاً به اعتقاد سيد جمالالدين، کسي واقعاً به حال يک ملت دلسوزي ميکند که آن فرد با آن ملت پيوندي عميق و ذاتي داشته باشد، در اين صورت آن فرد از حريم آن ملت دفاع خواهد کرد، بنابراين وي نفوذ غريبان در جوامع اسلامي را که به انحاي مختلف در دوره ايشان نمود يافته است، منشأ و نشانه زوال جوامع اسلامي تلقي ميکند و در اين راستا به برخي حربههاي دروغين جوامع غربي براي اعمال سلطه به ممالک شرقي و اسلامي اشاره ميکند و اين بهانهها و حربهها را صرفاً سرپوش و دستاويزي براي چپاول ميداند:«اين استعمار که از نظر لغت به معني آباد کردن است، از لحاظ معني حقيقي، به عقيده من مانند اسماي اضداد است، زيرا اين استعمار يعني استعباد و برده ساختن آزادان و آزادگان و خلاصه، استعمار به معني تخريب نزديکتر است تا به تعمير و عمران». (3)
2. غرب و عقبماندگي جوامع اسلامي
بنابراين، استعمار پس از ورود به جوامع اسلامي، سبب وارد شدن لطمههاي سنگيني به مسلمانان شده است:«عفريت استعمار در لباس فرشته به ممالک اسلامي وارد گرديد، اما پس از استيلا، لطماتي سنگين بر پيکر حيات اجتماعي و معنوي مسلمانان وارد آورد، به طوري که بسياري از ريشههاي ديني و سياسي و اقتصادي مسلمانان را قطع کرد». (4)
سيد جمالالدين اثر اين امر را به حدي وسيع و گسترده ميداند که آن را با آثار حمله به مغول به جهان اسلام مقايسه ميکند. وي يکي از شيوهاي معمول دُوَل غربي را براي تضعيف جوامع اسلامي، ايجاد تفرقه بين دولتهاي مختلف اسلامي ميداند تا موجبات تضعيف آنان فراهم شده و مانعي اساسي براي سلطه غرب در اين کشورها وجود نداشته باشد. سيد جمالالدين اسدآبادي بر اين عقيده است که غربيها به سست کردن و گسستن پيوند ديني که نيرومندترين رابطه ميان مسلمانان و مهمترين منبع قدرت آنان است، تلاش ميکنند و از اين طريق، به عوامل مختلفي تمسک ميجويند. از جمله اين روشها، تبليغ تعصب ديني در بين مسلمانان است که فرنگيها آن را براي سست کردن بنيادهاي پيوند مسلمانان تبليغ ميکنند. سيد جمالالدين تعصب معتدل را در امر دين ضروري ميداند و محو گشتن آن را همان محو شدن ملت و سپردن آن به دست بيگانگان تلقي ميکند. (5) وي تعصب ديني معتدل را پيوندي ميداند که مردم پراکنده را متحد ميکند. همانطور که پيشتر گفته شد، سيد جمالالدين يکي از عوامل جدايي و ضعف مسلمانان را سست شدن اين تعصبات ديني ميداند و معتقد است که اروپاييها و به ويژه انگليسيها در اين زمينه بسيار اثرگذار بودهاند:
«فرنگيها به يقين ميدانند که نيرومندترين رابطه ميان مسلمانان همين پيوند ديني، و اين را هم فهميدهاند که قدرت مسلمانان نيز در همين عقيده است و باز خواستههايي هم در کشورها و شهرهاي مسلمانان دارد. نبايد تمام توجه خود را صرف پخش اين انديشههاي فاسد، در ميان ملت اسلام نمودند و ترک اين رابطه و گسستن پيوندهاي آن را به نظرشان درست جلوه دادند تا بدين وسيله بتوانند بنيان عالم اسلام را درهم بکوبند». (6)
3. وحدت جهان اسلام در مقابل غرب
در واقع، سيد جمال براي خنثي کردن سياست فرنگ در ايجاد تفرقه در جوامع اسلامي، ايده وحدت و اتحاد، تعميق پيوند ديني و کاستن از تعصبات نژادي را تعقيب ميکرد. ايده اتحاد اسلامي سيد جمالالدين راهي براي رفع اين سياست دُوَل غربي در ممالک شرقي بود و وي تصور ميکرد که اختلافات شرقيها همه ناشي از فتنهگريهاي دُوَل اروپايي به ويژه انگليس است، و به عوامل داخلي اين اختلافات و تفرقهها کمتر بها ميداد، هر چند که آنها را از نظر دور نميداشت. وجه مهم ديگري که سيد جمال در برابر اروپا بر آن تأکيد ميکرد، جلوگيري از نفوذ فرهنگي غرب بود. وي نه تنها در مورد نفوذ سياسي غرب در کشورهاي اسلامي به شدت مخالف بود، بلکه نفوذ فرهنگي آنان را نيز در ايجاد زمينههاي نفوذ سياسي از نظر دور نميداشت، بنابراين هم در جبهه سياسي و هم در جبهه فرهنگي بر مظاهر نفوذ استعمار حمله ميکرد و هر دو را از عوامل بيروني انحطاط مسلمين ميدانست. ايشان نقش نفوذ فرهنگي را در ايجاد ضعف و عقبماندگي اينگونه بيان ميکند:«هر ملتي که اخلاق و رفتار و تمدن ملتهاي ديگر را بدون توجه به خصوصيات قومي خود تقليد کند، طبعاً در ميان وحدت آن ملت روزنه کوچکي و راهي براي دخول دشمنان به ميان آنان باز ميشود. (7) سيد جمالالدين همچنين افرادي را که با پذيرش تقليدي فرهنگ غرب، آن را در جوامع خود منتشر ميکنند، به مثابه در ورودي فرهنگ بيگانه ميداند: بقيه آن اجتماع را از هم ميپاشند و آخرين رابطه آنان را نسبت به هم از بين ميبرند ... با توسعه اين فرهنگ و تمدن (غربي) در ميان ملت خويش مانند دري ميشوند که بتوان از آن داخل شد و صفوف فشرده ملت را با آن تعاليم از هم جدا ميسازند تا ميدان وسيع براي دخول بيگانگان ميان آنان ايجاد شود». (8)
اما وي از آنجا که جذب تمدن غربي را هم ضرورتي اجتنابناپذير براي مسلمانان ميداند، در اين راه انديشهاي را ارائه ميدهد که بر اساس آن، شيوه درست در مقابل معارف غربي روشي است که مسلمانان صدر اسلام در قبال علوم يوناني در پيش گرفتند:
«رفتار درست در برابر معارف غربي بايد همانند رفتار مسلمانان صدر اسلام در برابر فلسفه يونان باشد. مسلمانان صدر اسلام تنها هنگامي به فراگرفتن طب بقراط و جالينوس و هندسه اقليدوس و نجوم بطلميوس و فلسفه افلاطون و ارسطو همت گماشتند که پايههاي ايمان خود را استوار کردند. مسلمانان نيز تنها زماني بايد به فرهنگ و تمدن اروپايي روي آورند که دين خويش را به وجه درست بشناسند». (9)
در واقع، مراد سيد جمالالدين از بازگشت مسلمانان به اسلام و قرآن که به کرات آن را اعلام ميکند و نيز جذب تمدن غربي، اين است که مسلمانان از لحاظ فکري، عقيدتي و مذهبي، دين و انديشه خود را حفظ نموده، صرفاً دستاوردهاي علمي و فني غرب را جذب کنند، اما وي در اين فقره به تفاوت تاريخي عميق بين دوره جذب علوم و فلسفه يوناني با شرايط فعلي توجهي ندارد. در آن زمان، مسلمانان خود به جذب علوم همت ميگماشتند و تحت تأثير سلطه و انديشه غرب و يونان به اين ايده نرسيدند و از لحاظ سياسي و فرهنگي هم قدرت و تمدن برتر محسوب ميشدند، حال آنکه در شرايط جديد، مسلمانان به صورت انفعالي مورد هجوم انديشه و علوم غربي قرار گرفته بودند. علاوه بر اين، از لحاظ سياسي هم سيد جمالالدين به خاطر بينش ضدغربي که داشت، همواره مسلمانان را به جهاد عليه دُوَل اروپايي تحريک ميکرد و در سخنرانيهاي پرشور خود از وضعيتي که براي مسلمين به وجود آمده و بخش اعظم سرزمينهاي اسلامي به تصرف دُوَل بيگانه غربي درآمده بود، اظهار تأسف مينمود و مسلمانان را براي دفع اين دشمنان به جهاد و مبارزه فرا ميخواند: مقصود از خائن تنها کسي نيست که کشور را به نقد و يا به بهاي کم و يا زياد به دشمن تسليم کند، و نيز خائن تنها کسي نيست که پاي دشمنان را در سرزمينهاي اسلامي باز کند. بلکه کسي که توانا باشد از نفوذ بيگانگان در کشور جلوگيري کند و يا به هر وسيلهاي که شده، ضربتي بر پيکر اجنبي وارد آورد، ولي از اين کار امتناع ميورزد در هر لباسي که باشد و به هر صورتي که جلوه کند، او نيز خائن است. (10) سيد جمالالدين در راه مبارزه با دُوَل غربي هم مهمترين حربه مسلمانان را تعصب ديني و اتحاد اسلامي ميداند:
«مسلمانان، آگاه باشيد که تعصب ديني و همبستگي در عقايد، سبب بقاي حيات شماست، آن را به شدت پاس بداريد. تعصب ديني خود زندگي شماست، آن را بيهوده نريزيد. پيوستگي و وحدت در دين، وسيله سعادت شماست، آن را پيش از مرگ نفروشيد ... بدانيد که تنها عامل به هم پيوستگي ملتهاي عرب، ترک، فارس، هندي، مصري و مغربي علاقه و رابطه ديني آنان ميباشد». (11)
لحن سيد جمالالدين در برابر غرب، لحني ستيزهجويانه و حاکي از تندي و غضب است و زماني که مسلمانان را بر ضد آنان تحريک ميکند، بر پيکار جويي اسلام تأکيد دارد. در بينش وي، اسلام ديني زنده، پرتکاپو، ستيزهجو، آموزنده کوشش و مجاهدت و نکوهيده تسليم و انفعال است:
«اساس ديانت اسلاميه بر قاعده غلبه و قهاريت است و اظهار شوکت و تعميم سطوت و فتح ممالک و توسعه مسالک و جهاد في سبيلالله و اعلأ کلامالله و استيصال مذاهب سايرين و نسخ شرايع آخرين و امر به معروف و نهي از منکر و سياستي مخالفين و اضداد و قلع و قمع مواد کفر و ارتداد ...». (12)
تحليل مباني نظر انديشه اسلامي
مفروض اصلي اين است که انديشههاي سيد جمال داراي نارساييهايي است که در مواردي هم عمل سيد منطبق با انديشههاي صائب خودش نيست. اين امر شايد به دليل دغدغههاي فکري و سياسي متعدد سيد جمال بوده است؛ اما دليل آن هر چه باشد اين نارساييهاي فکري و عملي تأثير بسزايي در روند حرکتهاي سياسي سيد جمال بر جاي گذاشت و آثار آن بعد از او بر پيروان وي باقي ماند.1. مقاله نيچريه
کليد ورود به انديشههاي سيد جمال و در واقع دغدغه اصلي او در انديشهها و مبارزات پيشرفت و ترقي مسلمانان است. اين ديدگاه سيد متکي بر مباني نظري خاصي بود که محورهاي اصلي آن در مقاله نيچريه مطرح شده است. مقاله نيچريه يکي از مهمترين مقالات سيد در حوزه اصول اعتقادي و مباني فلسفي اوست. نقطه عزيمت سيد در اين مقاله از لحاظ اعتقادي و فلسفي، تفکيک دين از ماديگرايي است که بر اساس آن به نظر سيد جمال، اعتقاد به خدا در زندگي عامل ترقي و تمدن است و طبيعتگرايي و بياعتقادي به خدا منشأ انحطاط و تباهي در زندگي انسانهاست. در واقع با توجه به اينکه انديشه سيد حول مسئله انحطاط و اصلاح شکل گرفته است، او درباره اعتقاد به دين، به اين مسئله ميپردازد که آيا دين ميتواند مايه پيشرفت و ترقي باشد يا خير؟ وي در پاسخ، به آثار مثبت اعتقاد ديني در پيشرفت و تمدن بشري پرداخته است. سيد جمال در اين مقاله چنين تحليل ميکند که علت اصلي انحطاط اقوام در طول تاريخ، شيوع فکر مادي و انکار الوهيت و نفي اديان الهي و آموزشهاي سازنده آنها بوده است که ابتدا از غرب باستان آغاز شده و آنجا را به فساد و انحطاط کشانده و سپس شرق را نيز منحط ساخته است. (13)حال اين سؤال مطرح است که هدف سيد از نگارش اين رساله چيست؟ آيا براي اثبات حقانيت عقايداست يا اثبات کارايي آنها در عرصه پيشرفت و ترقي بشر؟ مروري بر محتواي مقاله نشان ميدهد که سيد هدف دوم را بيشتر تعقيب ميکند و در اين راه چنان افراط و مبالغه ميکند که به نوعي تلقي سودگرايانه (14) از عقايد مذهبي و الهي منتهي ميشود. البته اگر سيد بر اين مسئله تأکيد ميکرد که در عالم ذهن و نظر در صورتي که اعتقاد واقعي به اصول و عقايد الهي ايجاد شود زمينهساز ترقي و تمدن است، آنگاه چندان مناقشهاي وجود نداشت، ولي سيد براي مدعيات خود مشاهدات تاريخي را يادآور ميشود؛ براي مثال سيد در مورد مسلمانان معتقد است از زمان ظهور باطنيه در اسلام، مسلمانان رو به انحطاط نهادند، حال سؤال اين است که واقعاً نفوذ باطنيان بر انديشه و تفکر مسلمانان تا چه حدي بود که بتواند منشأ چنين آثار عظيمي باشد؟ همين سؤال در مورد ايرانيان باستان و يونانيان نيز مطرح است.
نمونه گويايي که عکس ادعاهاي سيد را ثابت ميکند تمدن جديد غربي است. سيد ماديات را زمينهساز زوال ميداند، از طرفي، يکي از مباني اصلي «تجدد» در غرب، حاکم شدن تفکرات ماترياليستي در اين ممالک است که مانع پيشرفت و ترقي آنها در اصول تمدن نشده است؛ البته اگر سيد ماديگرايي را زمينهساز زوال اخلاقي ميدانست، ادعايش قابل قبول مينمود. همچنين سيد در مورد ماديگرايان چنان بحث ميکند که گويي غرض و هدف اصلي آنان، رهنمون کردن عمدي جوامع خود به سوي انحطاط و فساد است. و نيز سيد در بيان نحلههاي مختلف اين مکتب دقت کافي ندارد که قرار دادن اپيکوريان با ولتر روسو در يک مبناي فکري و اعتقادي نشان از اين عدم دقت و ناآشنايي سيد با تاريخ انديشه غرب دارد.
مشکل اساسي ديگري که در رساله نيچريه به چشم ميخورد اين است که سيد آن عقايد و خصايل سهگانه را ناشي از اعتقاد به دين و الوهيت ميداند، ولي در ذکر شواهد تاريخي خود به مواردي چون يونان و ايران قبل از اسلام اشاره ميکند و در عين حال در پايان مقاله به ويژگيهايي در اديان نصراني و زرتشتي اشاره ميکند که مانع از سعادت بودهاند مانند اعتقاد به خرافات و عقايد باطله، برتري و شرافت دادن به گروه خاصي در برابر ديگران و پيروي از ظنها و اصول غير عقلاني و تقليد از پيشينيان که در اسلام اين موانع وجود ندارد. (15)
اسلام عقول را به مبارزه با خرافات فرا ميخواند و درهاي شرافت و کرامت را به روي تمامي نفوس ميگشايد و هيچ تبعيضي بين انسانها قائل نشده و اعتقاد بلادليل را منع کرده است، در نتيجه به کمال ميتواند درهاي سعادت را به سوي بندگان بگشايد و مدينه فاضلهاي که حکما به آرزوي آن جان سپردند هرگز انسان را دستياب نخواهد شد مگر به ديانت اسلاميه. (16)
سيد خود انقلاب فرانسه را محصول آرا و عقايد باطله افرادي چون ولتر و روسو ميداند که تخم اباحت و اشتراک کاشتند، در حالي که يکي از اصول اساسي انقلاب فرانسه برابري و کرامت ذاتي انسان بود که سيد خود تحت عنوان شرافت نفوس در اسلام از آن ياد ميکند و آن را مزيت دين اسلام نسبت به نصراني و برهمايي ميداند. (17)
2. گفتمان اصلاحي
سيد يا انديشههاي خود گفتمان جديدي را تأسيس کرد که اولاً، در جهان اسلام بيسابقه بود؛ ثانياً، با گفتمان حاکم در جهان اسلام به شدت تضاد داشت. مبناي سيد در ارائه اين گفتمان اصلاحي اين است که هيچ دردي بدون دوا و درمان نيست و تاريخ ملتهاي بسياري را ديده است که پس از افول بار ديگر، قدرتمند شدهاند و مسلمانان نيز ميتوانند بار ديگر به قدرت و شوکت پيشين خود دست يابند. سيد بر اين مسئله تأکيد ميکند که در حال حاضر مسلمانان و جهاناسلام به دنبال ظهور مصلحي هستندکه با اصلاح عقول و نفوس مسلمانان، فساد عارض شده بر آنان را زدوده و بار ديگر آنان را با تربيت حسنه اخلاقي به اوج قدرت رساند. (18) سيد خود را از پيشتازان اين حرکت ميداند و تأکيد ميکند که روز و شب در آغاز و انجام اين کار (اصلاح)، انديشه و کيفيت اصلاح و چگونگي نجاح اين ملت را پيشه خود ساختهام و دائماً براي رهايي مسلمانان از اين تنگناي هولناک فساد و عقبماندگي چارهجويي ميکنم. (19)سيد در جست و جوي راه برون رفت از اين وضعيت، به طرح ديدگاههاي موجود پرداخته و ضمن نقد آنها، گفتمان اصلاحي خود را ارائه ميکند. سيد چند نظريه را در اين زمينه استخراج کرده و معتقد است برخي براي خروج از اين وضع، افتتاح مدارس و آموزشگاهها و آموزش به سبک اروپاييان را علاج درد يافتند. آنان بر اين اعتقادند که توسعه علوم به سبک اروپا ميتواند موجب قدرتيابي مسلمانان شود؛ عده ديگري بر آن شدند که با گسترش جرايد و نتوير افکار و تربيت اخلاقي آن ميتوان عقبماندگي مسلمانان را خاتمه داد؛ عده ديگري هم کوشيدند تا تقليد از ظواهر اروپايي در روش زندگي و خوراک و مسکن را پيشه خود سازند که به جاي علاج دردهاي گذشته، موجب هزينه داراييهاي مسلمانان در ممالک ديگران شد. سيد با نقد ديدگاههاي فوق معتقد است جرايد ديرثمر هستند و مسئله مسلمانان فوريت و اهميت داد و بر اساس به طرح راه حل خود ميپردازد.
همچنين کسب علوم و معارف جديد هم از سوي مسلمانان به جهت سوء استعمال آن، نتايجي را که در اروپا داده است، نميدهد، همانطور که دولتهاي عثماني و مصر نتوانستند از اين علوم جديد بهره لازم را ببرند. برخي هم الفاظ آزادي، وطنخواهي و جنسيت (قوميت) را به صورت عبارات بيمعنا و بيسر و تهي به کار ميبرند و نميتوانند محتواي واقعي آن را درک کنند. (20) سيد با نقد اين ديدگاه معتقد است در شرايط فعلي آنچه ميتواند موجب نجات مسلمانان شود، آن چيزي است که قبلاً نيز موجب کمال و پيشرفت آنان گرديده بود.
در واقع آنچه که آراي يک ملت را جمع کرده و همت افراد را بلند برده و ميان آنان پيوند برقرار بوده و ملت را تا مرتبه بالا برد که از فراز آن ملتهاي ديگر را ديده باني و با حکمت دقيق خود و مقامي که داشت بر آنان حکومت ميکرد، همان دين بوده که اصول آن ثابت و قواعد آن استوار و شامل همه انواع حکمتها ميباشد.
بر اين اساس، راه حل سيد براي پيشرفت و ترقي مسلمانان، بازگشت به دين و روش مسلمانان نخستين است که سيد در مقالهها و آثار مختلف خود بر آن تأکيد ميکند:
«تمدن بشري و نگهبان هستي آن است و پيروان خود را به همه فروع مدنيت ميخواند و دعوت ميکند ... اکنون از دين تنها نامهايي است که بر جا مانده است ... پس علاج فوري آن رجوع به اصول دين و پيروي از احکام آن همانند روزگار نخستين است». (21)
سيد در مطالب ديگر خود به ويژه در مقاله نيچريه به تبيين اصول اساسي دين پرداخته که اصول مدنيت از آن منبعث گرديده است. از اين منظر سيد عظمت اوليه مسلمانان را نيز در تمسک به اين اصول ميداند که موجب تکوين همتهاي عالي و حکمراني و قضاوتهاي عادلانه در ميان امرا ميگرديد که قبل از آن از اصول مدنيت به طور کامل بيبهره بودند. حال سؤال اين است که سيد که خود بر فوريت مسائل مسلمانان تأکيد ميکند و برخي از ديدگاههاي اصلاحي زير را به دليل دير ثمر بودن آنها نفي ميکند، چگونه بازگشت به دين را علاج فوري اين دردها ميداند؟ تأکيد بر بازگشت به دين بر اين فرض اساسي استوار است که جامعه از اصول و آموزههاي ديني به شدت دور گشته و قطعاً اين امر فرآيندي طولاني را پشت سر گذاشته است، حال چگونه سيد ميخواهد که با رجوع فوري به دين به رفع و درمان اين دردها همت بگمارد، اصولاً ملاک سيد در بحث دور شدن مسلمانان از اسلام و قرآن چيست؟ به نظر ميرسدکه سيد در مورد اين سؤالات پاسخ قانعکنندهاي ارائه نميکند.
3. نقد گفتمان اصلاحي
اساس گفتمان اصلاحي سيد بازگشت به دين است، ولي اين محور اساسي داراي عناصري است که اجزاي گفتمان اصلاحي ايشان را ميسازد. گفتمان اصلاحي سيد بر چند عنصر اساسي متکي است که عبارتند از: 1. اتحاد اسلام؛ 2. مبارزه با استبداد؛ 3. علمگرايي؛ 4. مبارزه به سلطه بيگانگان.در اين مقاله صرفاً به بررسي و تجزيه و تحليل سه محور اول ميپردازيم. بررسي انديشه اصلاحي سيد در محورهاي فوق، بيانگر ديدگاههاي وي در نارساييهاي انديشه و عمل او ميتواند باشد.
1. 3. اتحاد اسلامي
سيد در تحليل و تعليل عواقب عقبماندگي جوامع اسلامي به عوامل مختلفي اشاره کرده که مهمترين آنها، استبداد حکام و پادشاهان است، اما بايد گفت که اولويت اصلي سيد در انديشه اصلاحي «اتحاد اسلامي» است و اين بر خلاف ديدگاه وي در مورد نقش اساسي و محوري استبداد در انحطاط جوامع اسلامي است، با توجه به تأکيدات او، انتظار ميرود که ايشان مبارزه با استبداد را از لحاظ فکري و سياسي در اولويت اصلي قرار دهند، ولي در عمل و براساس تجارب زندگي ايشان، بخش عمدهاي از توان و انرژي فيزيکي و فکري او در راه تحقق ايده وحدت جهان اسلام صرف و در واقع مستهلک شده است. در عين حال، منظور سيد جمال از وحدت جهان اسلام کاملاً معلوم نيست؛ آيا ايشان وحدت سياسي و ارضي کامل را تعقيب ميکمند يا اينکه هماهنگي نيروهاي دول اسلامي مختلف در راستاي اهداف واحد و به ويژه مبارزه با استعمار و سلطه غرب را؟ برخي منظور اول را رد کرده و معتقدند وي بيشتر بر همکاري مليتهاي مختلف تأکيد داشت، و به نظر ميرسد انديشه سيد درباره وحدت جهان اسلام از مراحل مختلفي عبور کرده است و به دليل توفيقآميز نبودن اقداماتش در يک مرحله، ايشان وارد مرحله بعدي شدهاند.سيد در مرحله اول قصد داشته با مرکز قرار دادن امپراتوري عثماني، جبهه واحد و متشکلي از جهان اسلام براي مبارزه با سلطه غرب به وجود آورد، ولي بعداً با توجه به بيکفايتي سلطان عثماني از آن عدول کرد:
«اگر سلطان عثماني را فردي عاقل و باکفايت مييافتم، دوست داشتم خليفه کل مسلمانان شود، ولي افسوس که چنين نيست».
نگاه سيد در يک مرحله نيز متوجه ايران گرديد و براي تحقق ايده اتحاد اسلامي اراده ايرانيان را بسيار مؤثر قلمداد کرد:
«از همتهاي ايراني و انديشههاي عالي آنان بعيد نيست که نخستين پيشگامان تجديد وحدت اسلامي و تقويت بنيانهاي ديني بوده باشد». (22)
سيد در نهايت با ملاحظه امکانپذير نبودن اين ايدهها، از وحدت سياسي نااميد شده و بيشتر بر وحدت در اهداف و جهتگيريها تأکيد کرد و در عين حال در زمينه وحدت اسلامي هم به همان محور اصلي گفتمان اصلاحي خود يعني بازگشت دوباره مسلمانان به اسلام رجوع کرد:
«من نميگويم که به همه کشورهاي اسلامي يک نفر حکومت کند، زيرا اين کار بسيار دشوار است، ولي اميدوارم که حاکم و سلطان همه ملتهاي مسلمان تنها قرآن باشد و عامل وحدت و يگانگي آنها دين آنها. با اين وحدت هر پادشاهي ميتوان در کشورش براي حفظ حقوق ديگر کشورهاي اسلامي کوشش کند، زيرا حيات او به حيات ديگري و بقايش به بقاي ملت ديگر مسلمان بسته است». (23)
به طور کلي به نظر ميرسد مبناي نظري و تاريخي سيد براي وحدت اسلامي دچار اشکال اساسي است. سيد پيشرفتهاي اوليه مسلمانان را مديون وحدت آنان ميداند، ولي شواهد تاريخي چنين امري را تأييد نميکند و همواره بين خلفا و امراي آنان اختلافات و کشمکشهاي اساسي وجود داشته است. از سوي ديگر، ميتوان گفت که ايده اتحاد اسلامي بيانگر نوعي تضاد دروني در انديشههاي سيد بود.
از يکسو، ايشان عامل اصلي انحطاط را استبداد سياسي در جوامع اسلامي ميدانست که از جمله موجب تفرق و شقاق در جوامع اسلامي شده است، ولي سيداز طريق همين دولتهاي استبدادي به دنبال ايجاد اتحاد در جهان اسلام است و در اين راه دست همکاري به سوي سلطان عثماني و پادشاه ايران دراز ميکند، حال آنکه اگر استبدادي عامل جدايي است و خود اين مستبدان مهمترين عوامل تفرقه هستند، چگونه همينها ميتوانند منشأ اتحاد در جهان اسلام شوند؛ از سوي ديگر، صرف نظر از امکان يا عدم امکان اتحاد، سيد چگونه ميخواست از طريق اتحاد دول اسلامي که همگي تحت حاکميت استبداد بوده و فساد اخلاقي و عقبماندگي علمي در آنها شايع بود، موجبات پيشرفت جهان اسلام و مسلمانان را فراهم سازد، آيا اتحاد صرف فيزيکي بدون وجود پشتوانههاي مادي و علمي ميتوانست به اين هدف سيد مدد رساند؟ همچنين نکته مهمتر اينکه سيد در انديشه و گفتمان اصلاحي خود تا حد زيادي متأثر از تحولات سياسي اجتماعي اروپاست، ولي معلوم نيست چرا در مقابل جدايي دول مختلف اروپايي و تشکيل دول ملي متعدد در آن قاره بيتوجه است. پديدهاي که موجب شکلگيري دولتهاي ملي متعدد در درون اروپا شده بود و در زمان سيد در حال تبديل شدن به يک روند جهاني بود، اصلاً در دورهاي که سيد انديشه اتحاد اسلامي را مطرح ميکرد دوره امپراتوريهاي قديمي به سر آمده بود و امپراتوري اسلامي نيز از اين قاعده مستثنا نبود.
يکي از مقالات مهم و عميق سيد، مقاله فلسفه وحدت جنسيت و حقيقت اتحاد لغت است و که سيد در آن رابطه هويت ملي و زبان را مطرح ميکند. سيد معتقد است جنسيت و قوميت ملتها بر پايه اتحاد زبان استوار است:
«اين وحدت لغت عجيب رابطهاي است ... و اوست آن يگانه وحدتي که عشاير مختلفةالاغرض و قبايل متنوعة المقاصد را در تحت لواي وحدت جنسيت، به سوي مقصد واحد سوق ميدهد و قواي متفرقه ايشان را جمع ميسازد ... تا از براي استحصال سعادت عموم و نجات از شقا و بدبختي، جمع کثيري را يک دل و يک زبان ميکند». (24)
سيد معتقد است در دايره انساني دو عامل موجب پيوند انسانها به هم ميشود که اين دو عامل عبارتند از دين و زبان:
«يکي همين وحدت لغت است که از آن به جنسيت و وحدت جنسيت نيز تعبير ميشود و ديگري دين. و هيچ شکي نيست که وحدت لغت، يعني جنسيت در بقا و ثبات در اين دار دنيا از وحدت در دين ادوام [با دوامتر] است، زيرا که در زمان تبليغ تغيير و تبديل نميپذيرد، بخلاف ثاني». (25)
سيد در اينجا به نکات بسيار مهمي اشاره ميکند که در انديشه اتحاد اسلامي خود آنها را ناديده انگاشته است. سيد چگونه به وجود زبانهاي مختلف عربي، فارسي، ترکي، هندي، افغاني، اردو و غيره در جوامع اسلامي و ميان مسلمانان بيتوجه بوده است و عليرغم روند دنياي جديد، در پي ايجاد اتحاد در ميان آنها بوده است. جالب است که سيد بر حفظ زبان ملي به شدت تأکيد ميکند و حتي ضبط علوم به آن زبان را نيز جزء ضروريات قطعي ميداند و مسلمانان هند را تشويق ميکند که علوم جديد را به زبان هندي حفظ و اشاعه دهند. (26)
در عين حال اين ايده موجب شد که ايشان عليرغم اعتقاد خويش به اينکه عامل اصلي انحطاط در جوامع اسلامي استبداد سياسي است، انرژي اصلي خود را به اتحاد اسلامي متمرکز کند، که اين امر ايده اصلي وي را تحتالشعاع خود قرار داد.
2. 3 . مبارزه با استبداد
مبارزه با استبداد عنصر دوم در گفتمان اصلاحي سيد است و سيد در اين راه از نصيحت آغاز ميکند و به شورش و انقلاب منتهي ميشود. سيد همانند برخي ديگر از معاصرانش به اهميت قانون در جلوگيري از خودکامگي و استبداد واقف بود و نبود قانون و حاکميت مستبدانه را زمينهساز حکومت استبدادي ميدانست و ريشه آزادي در جوامع غربي را نيز در حاکميت قانون ميدانست که قانون مانع از استبداد شده و حدود همگان را مشخص کرده و دست پادشاه و واليان را از تعديهاي مکرر و ظالمانه در حقوق مردم کوتاه کرده است. در حالي که در ممالک شرقي نبود قانون دست همه قدرتمندان و در رأس همه، پادشاه را در تعدي به حقوق زيردستان بازگذاشته و حکومت و عوامل آن با استفاده از اين بيقانون، به اعمال قدرت ميپرداختند. سيد يکي از محورهاي اصلي مبارزه با استبداد را حاکميت قانون قرارداد:«... اين قانون هر چه باشد، باز خوب استف همين قدر قانون باشد براي ما کافي است، به جهت آنکه ما به هيچ وجه قانون نداريم و عدالتي درباره ما اجرا نميشد و جان و مال ما در امنيت نيست». (27)
سيد استبداد در جوامع شرقي و اسلامي را موجب حاکميت منافع شخصي پادشاه و وزرا، حکام و واليان بر مصالح عمومي دانسته و معتقد است در ممالک فرنگ، سياست در خدمت ترقي ملي و افزايش ثروت جامعه و بهبود عمومي مردم و تأمين مصلحت عمومي است.
با وجود اينکه سيد بر اين مسئله و منافع بيشماري که از ناحيه استبداد متوجه مستبدان ميشد وقوف داشت، در مرحله اول مبارزه خود با استبداد، خود حکام مستبد را مخاطب خود قرار داده و از طريق نصيحت سعي ميکرد آنان را ارشاد کند. سفرهاي مختلف سيد به ممالک مختلف اسلامي، مکاتبات و ارتباطات متعدد او با حکام مسلمان به همين هدف صورت ميگرفت تا اين زمامداران را به آفات استبداد و تأثير آن در عقبماندگي ملل شرقي آگاه سازد.
سيد جمالالدين با وجود تمام تلاشي که در اين زمينه انجام داد، نتوانست بهرهاي ببرد و کوچکترين خللي در شيوه استبدادي حکومت در کشورهاي اسلامي چون امپراتوري عثماني و ايران به وجود آورد، بلکه مورد آزار و اذيت گسترده اين حکومتها نيز قرار گرفت. سيد داستان ناکامي خود در اين راه را اينگونه بازگو ميکند:
«چه خوش بود تخمهاي بارور و مفيد خود را در زمين شورهزار سلطنت فاسد نمينمودم، هر چه در اين زمين کوير غرس نمودم، فاسد گرديد، در اين مدت هيچ يک از تکاليف خيرخوهانه من به گوش سلاطين مشرق فرو نرفت، همه را شهوت و جهالت مانع از قبول گشت، اميدواريها به ايرانم بود اجر زحماتم را به فراش غصب حواله کردند». (28)
سيد در فقره در واقع داستان ناکامي مبارزه با استبداد را از طريق مستبدان بيان ميدارد و به بيثمر بودن اين شيوه اشاره ميکند و معتقد است منافع مستبدان به حدي است که نميتوان با نصيحت و ارشاد آنان را به قانون و حدود عادلانه مقيد گرداند.
مطالبي را اظهار داشتم که نخست خود پادشاه هم پسنديده بود و مقصود ايجاد افکاري بود که بدواً خود پادشاه قبول نموده بود، ولي چون اين مطالب بر خلاف نفع خصوصي و وضع شخصي پادشاه و وزراي ايشان بود، لهذا هم ايشان و هم وزراي کنوني، به کلي از آن صرف نظر کردند. (29)
پس از اين سيد، در راه مبارزه با استبداد، فعاليتهاي خود را بر روي ملل مسلمان متمرکز کرد و براي مبارزه با استبداد آنان را مستعدتر از حکومتها يافت. سيد جمالالدين به طور کلي به نقش و قدرت ملتها خوشبين بود و معتقد بود که ملتها اگر اراده اصلاح داشته باشند، دولتها نميتوانند مانع از آن شوند. با اين حال ملت را به علت پذيرش اين استبداد و فسادو تباهي ناشي از آن مذمت کرده و آنان را از کاهلي و پذيرش ظلم که در آنها به يک عادت تبديل شده است، بر حذر ميدارد و يکي از اهم برنامههاي اصلاحي خود را تلاش براي هم زدن اين عادت در ميان مردم قرار ميدهد. اين ديدگاه که در واقع آخرين ديدگاه سيد جمالالدين است، بيانگر دگرگوني در ديدگاه سيد درباره چگونگي مبارزه با استبداد محسوب ميشود که به جاي اينکه هدف افراد باشد، بايد هدف خود استبداد و بنيادهاي سياسي اجتماعي آن باشد. در عين حال بر اين مسئله تأکيد ميکند که استبداد نميتواند با جريان تجدد که به سوي ممالک شرقي روان است، باز هم پايدار بماند. ظاهراً سيد يکي از راههاي رفع و نفي استبداد را پذيرش تجدد ميدانست:
«سيل تجدد به سرعت به طرف مشرق جاري است، بنياد حکومت مطلقه منعدم شدني است، شماها تا ميتوانيد در خرابي اساس حکومت مطلقه بکوشيد، نه به قلع و قمع اشخاص، شما تا قوه داريد در نسخ عاداتي که ميانه سعادت و ايراني، سد سديد گرديده کوشش نماييد نه در نيستي صاحبات عادات. هرگاه بخواهيد اشخاص را مانع شويد وقت شما تلف ميگردد. اگر بخواهيد به صاحب عادت سعي کنيد باز آن عادت ديگران را بر خود جلب ميکند، سعي کنيد موانعي را که در ميان الفت شما و ساير ملل واقع شده رفع نماييد». (30)
از اين مرحله به بعد، در امر مبارزه با استبداد، نگرش سيد از گفتمان اصلاح خارج و وارد گفتمان انقلابي ميشود. در اين راستا تحريکات مستقيم و غير مستقيم سيد نقش مهمي در شکلگيري جنبش مشروطه در ايران داشت. وي معتقد است حکومت مطلقه پادشاه و شيوع فساد در کشور و سياست دولت و عوامل آن، از وزرا گرفته تا حکام محلي، موجب شده است که مردم و انديشمندان دلسوز خواهان عزل پادشاه شوند که به نظر ايشان در ايران سابقه نداشته است:
«اين لفظ عزل در تمام مدت سلطنت پادشاه به زبان جاري نشده بود، ولي اکنون براي نخستين بار است که مردم اين مطلب را ميگويند». (31)
خود سيد نيز بر همين مسئله تأکيد ميکند که تنها راه علاج اين وضعيت تغيير آن است و هرگونه تغييري که به عمل آيد، بهتر از وضع کنوني خواهد بود:
«فقط «خلع»، باز هم «خلع»، تنها راه درمان است و علاج ديگري وجود ندارد. من به مثابه يک فرد آگاه و آشنا به اوضاع ميگويم: صيانت و نگهداري از شرف اسلام و نگهباني سرزمينها و حفظ حقوق مسلمانان منوط به يک کلمه حقي است که از زبان حق، براي دفاع از دين و پيروانش خارج شود و آن «خلع» است». (32)
سيد در اين جا از ايجاد تغيير به روش مسالمتآميز و از طريق خود دولت کاملاً نااميد شده است و تنها راه آن را خلع حاکم از قدرت به دست ملت ميداند. وي عامل گرايش خود به انقلاب را به طوري مطرح ميکند که بتواند همکاري و نظر مساعد علما و رهبران ديني را در اين مبارزه جلب کند و در اين راه بر نارسايي شديد سلطنت قاجاريه و ناصرالدين شاه، استبداد و ضعف و فتور آن در تأمين خواستهاي عمومي و انتظارات مسلمانان و دستورهاي اسلام تأکيد ميکند:
«اين موقع که در اثر اين سلطنت جابرانه آميخته به جهالت، سينهها به تنگ آمده، سلطنتي که نتوانسته ارتشي آماده کند و نه شهري را آبادان نموده، نه فرهنگ را توسعه داده، نه نام اسلام را بلند ساخته، نه يک روز دل ملت در پناهش راحتي ديده بلکه در عوض کشور را ويران و توده را ذليل کرد، و ملت را به گدايي انداخته ... نابود باد اين پادشاهي، واژگون باد اين سلطنت!» (33)
همانطور که پيداست سيد عوامل متعددي را براي اثبات نامشروع بودن سلطنت حاکم و حرام بودن اطاعت از وي ذکر کرده است و در اين ميان، آنچه اهميت بيشتري دارد نقشي است که ايشان براي علما در رهبري انقلاب قائل بوده و حضور آنان را براي وقوع انقلاب ضروري ميدانسته است.
سيد از اولين انديشمندان معاصر است که انديشه انقلاب را مطرح ميسازد و تنها راه درمان دردهاي ايران را خلع ناصرالدين شاه از قدرت ميداند. او پس از اين مرحله متوجه نقش علما در ايجاد انقلاب در جامعه شده و محور اصلي تلاش خود را تحريک علما براي ايجاد حرکت انقلابي قرار ميدهد. اينکه سيد چرا فقط در ايران انديشه انقلابي را مطرح ميکند، جاي تأمل دارد؛ ولي به نظر ميرسد که وي به دو دليل در ايران انديشه انقلابي را عمليتر ميداند: اولاً، سيد جمال از نقش مذهب تشيع در مبارزه عليه قدرتهاي حاکم و جائر به خوبي آگاه بود و سعي ميکرد از اين عنصر موجود در فرهنگ ايران استفاده کند؛ دوم، سيد از نفوذ علما در ميان مردم ايران کاملاً آگاهي داشت، نفوذي که هيچ يک از علماي ديگر بلاد اسلامي نداشتند. همانطور که شهيد مطهري تأکيد ميکند سيد جمال بر اين مسئله واقف بود که علماي شيعه برخلاف علماي سني، نهاد مستقل ملي هستند و ميتوانند مردم را براي مبارزه با استبداد و استعمار بسيج کنند. (34)
سيد جمال در نامهاي خطاب به علما در مورد ضرورت انقلاب مينويسد:
«اگر شما حاميان و ياوران دين، سخن حق را اعلام کرديد و مردم دانستند که اطاعت اين ستمکار متجاوز، از نقطه نظر ديني حرام است و ادامه سلطنت او خطري بر اسلام و عظمت آن به شمار ميرود، همگي به سرعت او را از عرش فساد سرنگون ميسازند و از تخت ديوانگي پايين ميکشند». (35)
سيد در انديشه انقلابي خود، از اسلام الهام ميگيرد و تداوم پادشاهي ناصرالدين شاه را خطري براي عظمت اسلام و مسلمانان ميداند؛ به همين دليل براي ايجاد انقلاب متوجه علما ميشود تا از طريق نفوذ ديني و معنوي آنان، مردم را براي انقلاب تحريک کند. وي پس از آنکه قرارداد تنباکو با فتواي ميرزاي شيرازي لغو شد، در نامهاي به علما مينويسد که اين امر اتمام حجتي براي شما بود و خدا از اين طريق قدرتي را که به شما ارزاني داشته نشان داد، اين قدرت را خداوند به شما اعطا کرده است تا با آن دين و حوزه اسلامي را نگهداري کنيد؛ در اين صورت و با داشتن چنين نيرويي، آيا سزاوار است که دين را واگذاشته يا در کمک کردن به شريعت سستي کنيد؟ (36) بدين ترتيب علما را به خلع پادشاه از مقام سلطنت فرا ميخواند.
شيوه سيد در برخورد با علما و تحريک آنان براي حرکت به نحوي بوده است که از حساسيتهاي ديني آنان کمال بهره را برگرفته و نگراني خاطر آنان را در خصوص اوضاع مملکت، به ويژه وضعيت نامطلوب ديني مردم و حکمومت را فراهم کند و از اين راه آنان را در مورد آينده جامعه و خطر رواج بيديني در آن هشدار دهد؛ به همين دليل در نامههايي که به علما مينويسد بر مسائلي چون خوار شدن اسلام و مسلمانان، نابودي دين، سلطه نصارا و کفار بر امور مسلمانان، تحقير علما، گسترش دايره ظلم و تعدي و آزار و اذيت مؤمنان و علماي دين تأکيد ميکرد تا تصور حاکم در ميان علما درباره پادشاه را که او را اسلام پناه و ياور مسلمانان قلمداد ميکردند، در هم شکسته و با بازگويي فجايع او بر ضد مسلمانان و خيانتهاي او بر ضد مملکت اسلامي و يادآور شدن قدرت الهي علما و نفوذ کلمه آنان در ميان توده مردم، ايشان را براي خلع ناصرالدين شاه از مصدر قدرت، به نهضتي عظيم وادارد. (37)
با توجه به اين مسائل، برخي بُعد انديشه اصلاحي سيد جمال را در تلاش ايشان براي پشتيباني از رهبران ديني که سعي در احياي اسلام دارند، ميدانند. (38) برخي همچون حامد الگار با بدبيني به اين مشي سيد و به طور کلي به ديدگاه و فعاليتهاي وي نگاه ميکنند. (39) با اين حال تلاش سيد براي اصلاحات با ايستار مداراجويانهاش در قبال کساني که تمدن اروپايي را نميپذيرفتند، داراي تضادهايي است. او از يکسو به دنبال اخذ تمدن غربي و حداقل پياده کردن الگوي ترقي جوامع غربي در کشورهاي اسلامي است، ولي از سوي ديگر، برخوردي کاملاً معتدل و گاه همدلانه با کساني دارد که بيشترين مخالف را با تمدن غربي ميکنند. سؤال اين است که سيد چرا دچار اين تضاد اساسي است؟ در پاسخ شايد بتوان گفته که وي دغدغههاي چندگانهاي دارد، از يکسو ميداند که براي پيشرفت جهان اسلام تمدن و علم غربي ضروري است و از سوي ديگر اين را هم ميداند که براي مبارزه با استبداد داخلي استمداد از علماي دين ضرورت اساسيتري دارد، به همين دليل علما را که چندان سازگاري با تمدن غربي ندارند و بدان روي خوش نشان نميدهند، همراهي ميکند. علت اين است که ايشان براي خروج از انحطاط، خروج از قيد و بند حکومت استبدادي را ضروريتر ميداند و در عين حال راه سلطه غربي را بيش از آنکه ناشي از پيشرفت عليم آنها بداند، ناشي از همين حکومتهاي استبدادي ميداند؛ به همين دليل براي برون رفت از اين سلطه، مبارزه با استبداد داخلي را مهمتر ميداند.
در واقع سيد معتقد است در صورتي که رهبران ديني براي مبارزه با استبداد پيشقدم شوند، زمينه شکست حکومت استبدادي فراهم خواهد شد و پس از آن راه براي توسعه و پيشرفت علمي هموار خواهد گرديد و نيز به تبع اين دو تحول (نابودي استبداد و پيشرفت علمي) راه سلطه غرب نيز بسته خواهد شد. اين نکته از پاسخي که سيد به ارنست رنان در مقاله اسلام و علم داده است، کاملاً مشهود است:
«متأسفانه در سرزمينهايي که اسلام قدرت يافت - پس از مرور زماني - زمامداران به مخالفت با علوم پرداختند و استبداد سياسي هم بر اين امر کمک بزرگي نمود، به طوري که سيوطي مينويسد: خليفه عباسي، هادي، دستور داد که گردن پنج هزار نفر از فلاسفه را بزنند تا ريشه علوم در کشورهاي اسلامي خشک شود و از بين برود». (40)
به همين دليل، مخالفتهايي که سيد با استبداد داخلي کرده بسيار مبناييتر و اساسيتر از مخالفتهاي ايشان به سلطه خارجي است؛ اما سيد جمال نتوانست اين ايده را به شاگردان خود منتقل کند و افرادي چون ميرزا آقاخان کرماني جهتگيريهاي تندي در قبال علما اتخاذ کردند. (41)
سيد در راه تحريک علما تا حد ايجاد شور مبارزه در ميان آنها ميتوانست موفق باشد و موفق هم بود، ولي در ايجاد دگرگوني اساسي و فکري در بين علماي مذهبي در خصوص نگرش آنان به تمدن غربي و اصول و مباني فکري و سياسي آن نميتوانست موفق باشد، نکتهاي که سيد به ظرافت طبع خود آن را دريافته بود و ميدانست که شرق و اسلام با درک «روح فلسفي غرب» قادر به پذيرش علوم خواهد بود و همين نکته، سيد جمال را نسبت به علماي متجدد معاصر متفاوت نشان ميدهد که اساساً به اين روح فلسفي توجه نداشتند.
3. 3. جايگاه علم
سيد در انديشه اصلاحي خود صرفاً بر اتحاد اسلامي و مبارزه با استبداد تأکيد نميکند، بلکه از وجوه مهم انديشه اصلاحي او، بررسي اهميت علم در رسيدن به ترقي و بازسازي تمدن اسلامي است که در اين مسير لاجرم به بررسي رابطه علم و دين نيز ميرسد. از لحاظ نظري سيد معتقد است بدون دستيابي به علوم مختلف، دستيابي به ترقي و پيشرفت ممکن نيست و علم را ريشه تمام قدرتها ميدند و اصولاً خود علم را قدرت تلقي ميکند. او هم ريشه پيشرفت به جوامع غربي را در توسعه علوم در آن ممالک ميداند و هم پيشرفتهاي اوليه اسلام در قرون سوم و چهارم را تابع پيشرفت علمي ميداند. همانطور که قبلاً هم گفته شد، سيد يکي از علل افول تمدن اسلامي را عقبماندگي علمي و دليل عمده اين امر را هم استبداد سياسي در جوامع اسلامي ميدانست، از اين رو ماهيت حکومت استبدادي را چنان ميداند که ذاتاً نميتواند منشأ ترقي علوم شود؛ حال آنکه هر حکومتي براي ايجاد زمينههاي ترقي بايد انسانهاي اهل دانش را تربيت و تشويق کند و خود در بسط علوم مجاهده نمايد:«غنايي در عالم نيست مگر به علم و غنيّه نيست به غير از علم و بالجمله، جميع عالم انساني، عالم صناعي است يعني عالم، عالم علم است - و اگر علم از عالم انساني برآورده شود، ديگر انساني در عالم باقي نميماند و چون بدينگونه است علم، يک انسان را چون قوه ده نفر و صد نفر و هزار نفر و ده هزار نفر ميکند و منافع انسانها از براي خود و براي حکومتها به قدر علم آنهاست. پس هر حکومتي را لازم است از براي منفعت خود، در تأسيس علوم و نشر معارف بکوشد». (42)
به طور کلي سيد در جاي جاي آثار خود به مقام والاي علم و ارزش بالاي عالمان و تأثير علم و عالمان در پيشرفت جوامع تأکيد ميکند و مسلمانان را براي جبران عقبماندگي خود به فراگيري علوم مدرن از غريبان فرا ميخواند. او معتقد است مسلمانان صدر اسلام به لحاظ آن روح فلسفي که داشتند، توانستند جميع علوم را که موضوع آنها خاص بود ... در اندک زماني استحصال کنند. (43)
در اين راستا سيد تلاش بسيار گستردهاي ميکند که نشان دهد بين دين و علم هيچگونه تضادي وجود ندارد و به ويژه اسلام، ديني است که علوم مختلف را در دامن خود ميپروراند.
بر اساس مطالب فوق ميتوان گفت روح انديشه سيد تجدد است و در تأکيدي هم که بر روح فلسفي و تأثير آن در پيشرفت علمي ميکند، بيشتر منظورش فلسفه مدرن غربي و صيرورت از وضع کهن و نو است. برخي اين مسئله را پارادوکس اصلي انديشه سيد جمال ميدانند:
«سيد جمال فلسفه غرب را برتر از فلسفه قديم يوناني زده شرق ميداند، پس دعوت او، دعوت به روح فلسفي غرب براي احياي مجدد عظمت مسلمانان است؛ اما چگونه؟ اين همان پارادوکسي است که هنوز حتي در عصر انقلاب نيز گرفتار آنيم. او هر وسيلهاي را براي رسيدن به غايت مورد نظر خود، به صلاح و صواب ميدانسته است. اين غايت، تحقق پيشرفت و عظمت مسلمانان است و چنين کاري به نظر او انجام نميگيرد، مگر اين که ملل شرق مسلمان بيدار و با علوم و صنايع جديد و قوانين مدني غرب آشنا شوند، و روح فلسفي پيدا کنند.
تاريخ جديد جوامع اسلامي با اين تناقص آغاز شده است، که بخشي از آن به نسل روشنفکران ديني و علماي متجدد انقلاب اسلامي انتقال يافته است». (44)
در نتيجه سيد جمالالدين، بزرگترين معلم مردم خاورميانه، در سير به سوي چيزي است که اروپاييان سکولاريسم ميگويند که الفاظ اتحاد اسلام و اينکه اين گرامينامه مشوق کسب کمالات علمي و فني است، ايشان را از تنايج اقوال سيد غافل کرده است. اين ايمان در عين حال که چيزي از ايمان اهل ديانت دارد، ايمان و دلبستگي به تجدد است. (45)
براساس اين تلقي، افرادي چون سيد جمال انتظار داشتند که شريعت به صورت ايدئولوژيک، مؤيد ورود دموکراسي و علم غربي باشد، و اين همان امر محالي است که در تنازع ميان علماي سنتي و روشنفکر متجدد، آشکار ميشود و در اين بين، روشنفکر ديني، در برزخ ميان ديانت و روشنگري که اين دو ذاتاً همديگر را بر نميتابند سرگردانند، اما آنان به هر حال، سعي در جمع ميان اضداد دارند.
جمعبندي
سيد جمالالدين اسدآبادي با هدف پيشرفت و قدرتمندي ملل اسلامي انديشههاي خود را مطرح کرد که اين هدف در جاي جاي آثار و مبارزات ايشان به چشم ميخورد. سيد جمال بر نسل انديشمندان و مبارزان بعد از خود تأثير بسيار زيادي بر جاي گذاشت و الهامبخش بسياري از مبارزان ايران و دنياي اسلام در گذشته و حال بوده است. سيد جمالالدين اسدآبادي بنيانگذار گفتماني بود که بعداً در مسيري کاملاً متفاوت با هدف وي که پيشرفت دنياي اسلام بود، به کار گرفته شد. سؤال اين است که سيد جمالالدين اسدآبادي واقعاً چه تأثيري در دوران معاصر دارد؟ ميتوان با قاطعيت گفت: هم اينک بسياري از ايدئولوژيهاي مبارز به طور مستقيم و غير مستقيم از وي تأثير ميپذيرند.اين ديدگاه سيد که اصول ترقي و تمدن غرب از اسلام استنباط شده است چه از روي مصلحتگرايي مطرح کرده باشد و چه بدان اعتقاد داشته باشد، موجب ايجاد سوء فهم جدي در اصول تجدد در دنياي اسلام گرديد. در آن مقطع بسياري از روشنفکران که اعتقادي واقعي به دين نداشتند و از نفوذ علما در بين توده مردم مطلع بودند، براي استفاده از اين نفوذ در تحريک و بسيج مردم، اصول حکومتهاي جديد غربي را برگرفته از دين اسلام معرفي ميکردند، حال آنکه نه آنان در واقع چنين تصوري داشتند و نه چنين امري واقعيت داشت و اين تلقي نادرست بود.
سيد جمالالدين هم در زمره همين انديشمندان بود. تجدد در حوزه سياست ايجاد کننده نيروها، قواعد و آيين جديدي براي حکمراني بود که نه تنها هيچ ارتباط ضروري با هيچ ديني نداشت بلکه اصولاً در نقد ديدگاههاي جزمگرايانه ديني مطرح شده بود و اساس آن حقوق طبيعي و فردي بود. ماشاالله آجوداني اين خطا را خطاي بسياري از روشنفکران ميداند که به عمد مرتکب آن شدند، وي مينويسد:
«عموم روشنفکراني که اعتقادي واقعي به دين نداشتند در ايجاد اين توهم و اين هماني سهيم بودند و شريک بودند. توهمي که مدعي بود اساس مدنيت غربي يعني مشروطيت و حتي دموکراسي در معناي عام آن از اسلام برگرفته شده است و اس و اساس آن مبتني بر حقايق اسلامي است. بر اساس همين توهم به توجيه شرعي اساسيترين اصول و دستاوردهاي مشروطيت قيام کردند. مشروطيت و نظامي که همه درخشش و اهميتش و در اصل و اساس آن از همان جايي آغاز شده بو که کار دين از سياست جدا شده بود و هستياش از جدايي کامل دين و سياست مايه ميگرفت، تا با جايگزين کردن قوانين زميني وضع شده و قراردادي و ساخته و پرداخته انسان بر جاي قوانين الهي و شرعي [که در دنياي اسلام آنها هم نبودند] به هستي انسان متجدد معنايي تازه دهد». (46)
بايد گفت سيد جمالالدين اسدآبادي نقش مهمي در کل دنياي اسلام داشته است. سيد جمال چهرهاي بانفوذ در کل دنياي اسلام بود و صداي او را همه مسلمانان ميشنيدند و اين توهم را به جد گروهي باور ميکردند. از اين طريق سيد جمالالدين نقش مهمي در ايدئولوژيک شدن دين در دورههاي بعد ايفا کرد. سيد جمالالدين از اين جهت که بدفهميهاي جدي خود را به دليل مصلحتهاي سياسي گذرا به عنوان انديشههاي درست وارد حيات فکري و سياسي مسلمانان کرد، در معرض انتقاد است. انتقادي که هنوز درباره آن چيزي نوشته نشده است. وي تلاش داشت مدنيتي اساساً غير ديني را ديني جلوه دهد و به خاطر اين موضوع بسياري از واقعيتها را نميديد و يا آنها را جور ديگري تعبير ميکرد. بايد گفت که اين دو، هويت جداگانه داشته و دارند و اين هماني ديدن آنها به معناي خارج کردن دين از موقعيت و کارکرد واقعي آن است و اين بيتوجهي به تاريخ است.
تاريخ جوامع اسلامي نشانگر اين معناست که روح مدنيت جديد، جدا و متمايز از همه رسومي بود که در ايران و دنياي اسلام جاري و ساري بود، در حالي که سيد جمال مسلمانان را به بازگشت به گذشته و رسومي فرا ميخواند که هيچ اثري از آن در تاريخ وجود نداشت. اينکه هنوز بعد از 200 سال گره فرو بسته توسعه در دنياي اسلام نه تنها باز نميشود، بلکه هر روز بغرنجتر ميشود، ناشي از اين بدفهميهاست. با اين حال سيد جمال آن اندازه انصاف داشت که به نفي تمدن غرب دست نزد، بلکه در بسياري از زمينهها آن را ميستود، اما بعد از وي بسياري از ادامهدهندگان راه ناهموار وي چون رشيدرضا، حسن البنا، سيد قطب و نواب صفوي در ايران از اساس تمدن غرب را نفي کردند و دچار نوعي بوميگرايي شدند که مملو از افکار متناقض است. در واقع سيد با اين انديشهها نه تنها در راه تحقق هدف عمده خويش يعني قدرتمند شدن مسلمانان گام مثبتي برنداشت، بلکه با ايجاد زمينههاي ايدئولوژيک کردن دين، موجب ايجاد بحرانهاي لاينحلي در دنياي اسلام شد.
پينوشتها:
1. عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد قم.
2. ر.ک.، سيد جمالالدين اسدآبادي، العروةالوثقي، پيشين، مقاله «رجال الدولة و بطانة الملک کيف يجب أن يکونوا»، صص 159-152.
3. همان، ص 88.
4. گروهي از دانشمندان قم، يادنامه سيد جمالالدين اسدآبادي، قم: موسسه مطبوعاتي دارالعلم، پاياننامهها، 1396 ق، ص 88.
5. سيد جمالالدين اسدآبادي، العروة الوثقي، پيشين، مقاله «التعصب».
6. همان.
7. همان، مقاله «ماضي الامة و حاضرها و علاج عللها».
8. همان.
9. به نقل از: محمد عماره، مسلمون ثوار، بيروت: دارالمشرق، ط 3، 1998 م.
10. سيد جمالالدين اسدآبادي، العروة الوثقي، پيشين، مقاله «زلزال الانجليز في السودان».
11. همان.
12. همان، مقاله «النصرانية والاسلام و اهلها».
13. سيد جمالالدين اسدآبادي، مجموعه رسائل و مقالات فلسفي، پيشين، صص 37-30.
14. حامد الگار هم همين ديدگاه را در مورد سيد مطرح ميکند. سيد در مفصلترين و معروفترين اثر خود نيچر خواصي به مذهب نسبت داده است که تماماً اجتماعي و مبتني بر نظريه سودمندانه است. حامد الگار، دين و دولت در ايران، ابوالقاسم سري، تهران: انتشارات توس، 1355، صص 269-268.
15. سيد جمالالدين اسدآبادي، مجموعه رسائل و مقالات، پيشين، ص 27.
16. همان، ص 63.
17. همان، صص 59 و 60.
18. همان، ص 191.
19. همان، ص 51.
20. ر.ک.، سيد جمالالدين اسدآبادي، العروةالوثقي، پيشين، مقاله «ماضي الامة و حاضرها و علاج عللها».
21. همان، مقاله «انحطاط المسلمين و سکونهم و سبب ذلک»، ص 92.
22. همان، مقاله «دعوةالفرس الي الاتحاد مع الافغان»، ص 178.
23. همان، «مقاله الوحدة الاسلامية»، ص 136.
24. سيد جمالالدين اسدآبادي، مجموعه رسائل و مقالات، پيشين، ص 127.
25. همان، ص 225.
26. همان، ص 229.
27. سيد جمالالدين اسدآبادي، نامهها و اسناد سياسي تاريخي، پيشين، ص 151.
28. همان، ص 152.
29. همان، ص 113.
30. همان، ص 153.
31. همان، ص 112.
32. همان، ص 80.
33. همان، ص 72.
34. ر.ک.، مرتضي مطهري، نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير، تهران: نشر صدرا، چاپ هجدهم، 1373، ص 15.
35. سيد جمالالدين اسدآبادي، نامهها و اسناد سياسي تاريخي، پيشين، ص 80.
36. همان، ص 73.
37. همان، صص 90-60.
38. مجيد خدوري، گرايشهاي سياسي در جهان عرب، عبدالرحمن عالم، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، 1366، ص 67.
39. حامد الگار، پيشين، ص 271.
40. سيد جمالالدين اسدآبادي، مجموعه رسائل و مقالات، پيشين، ص 74.
41. درباره انديشههاي ميرزاآقاخان کرماني، ر.ک.، فريدون آدميت، انديشههاي ميرزا آقاخان کرماني، تهران: انتشارات اميرکبير، 1352.
42. سيد جمالالدين اسدآبادي، مجموعه رسائل و مقالات، پيشين، ص 129.
43. همان، ص 131.
44. همان، ص 134.
45. همان، ص 151.
46. همان، ص 15؛ ماشاءالله آجوداني، مشروطه ايراني، تهران: نشر اختران، 1384، ص 363.
اسدآبادي، سيد جمالالدين، العروة الوثقي، به کوشش: سيد هادي خسروشاهي، تهران: نشر کلبه شروق، 1379.
اسدآبادي، سيد جمالالدين، نامهها و اسناد سياسي تاريخي، به کوشش: سيد هادي خسروشاهي، تهران: نشر کلبه شروق، 1379.
اسدآبادي، سيد جمالالدين، مجموعه رسائل و مقالات، به کوشش: سيد هادي خسروشاهي، تهران: نشر کلبه شروق، 1379.
آجوداني، ماشاءالله، مشروطه ايراني، تهران: نشر اختران، 1384.
آدميت، فريدون، انديشههاي ميرزا آقاخان کرماني، تهران: انتشارات اميرکبير، 1352.
جمالي، لطفالله، زندگي و مبارزات سيد جمالالدين اسدآبادي، به کوشش: سيد هادي خسروشاهي، تهران: کلبه شروق، 1379.
خدوري، مجيد، گرايشهاي سياسي در جهان عرب، عبدالرحمن عالم، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، 1366.
عماره، محمد، مسلمون ثوار، بيروت: دارالمشرق، ط 3، 1998 م.
عنايت، حميد، انديشه سياسي اسلام معاصر، بهاءالدين خرمشاهي، تهران: انتشارات خوارزمي، 1370.
کاتوزيان، محمد علي، تضاد دولت و ملت ايران، علي رضا طيب، تهران: نشر ني، 1381.
الگار، حامد، دين و دولت در ايران، ابوالقاسم سري، تهران: انتشارات توس، 1355.
گروهي از دانشمندان قم، يادنامه سيد جمالالدين اسدآبادي، قم: موسسه مطبوعاتي دارالعلم، پاياننامهها، 1396 ق.
مطهري، مرتضي، نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير، تهران: نشر صدرا، چاپ هجدهم، 1373.
مهدوي، اصغر و ايرج افشار، مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سيد جمالالدين اسدآبادي (مشهور به افغاني)، تهران: دانشگاه تهران، 1342، سند 9.
http://www.aftabir.com/articles/view/politics/plitical_history/clc1144317476_jamal_asad abadi_pl.php.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=98948.
منبع مقاله:
عليخاني، علي اکبر، (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان (جلد نهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}